Wednesday, October 24, 2007

...مثل


مثل شال نيم متري هلنا هر چه را از اينسو بافته ايم از آنسو پنبه مي كنيم
تا از نو دست به كار شويم
تا به ياد نياوريم كه به طرز مرگباري تنهاييم



رضا قاسمي . وردي كه بره ها مي خوانند

عكس از تئاتر فنز *
مدتي نيستم . شايد هم براي هميشه **

Wednesday, October 17, 2007

...

: وقتي اين روزها گذشت . دلم مي خواهد بگويم
فقط چند تا خراش سطحي ست

Wednesday, October 10, 2007

...

سلام اي غرابت تنهايي
اتاق را به تو تسليم مي كنم
.....
فروغ

Friday, October 5, 2007

...

يك چيزي توي گلويت گيركرده . مثل يك دكمه ي شكل دار از لباس هاي دوران كودكي ت
nina simon .... ne me quitte pas صداي
و نوستالژي اين روزها .... كه توي فنجان چاي ميان دست هايت سرد مي شود

Thursday, October 4, 2007

آينه قدي


از آنجايي كه من و مهرگياهم از هيچ آينه ي قدي نمي گذريم . بنابراين توي آينه قدي دانشكده هم از خودمان عكس ميگيريم :)

...

دارد شروع مي شود . مثل هميشه از همين موسم ها . با كوچك ترين باد خنكي كه مي خورد توي صورتم سر درد مي آيد و صبح نشده سينوس هام چرك كرده و چشم هام ورم . كه دوباره كلاه سورمه ايه را بگذارم سرم و گوشه ي بخاري سگ لرزه بزنم . و صد البته همه مسخره ام كنند . اما نمي توانم پاييز و زمستان را با چيزي عوض كنم . شالگردن انداختنش را . زير پتو لم دادن و كتاب خواندن و چاي داغ را جرعه جرعه پايين دادن . جوراب هاي حوله اي رنگي رنگي . حتي همين سرما خوردن ها و آبريزش بيني و دستمال كاغذي ها كه هي مچاله مچاله توي كيفم تلنبار مي شوند تا آخر هفته حوصله كنم بريزمشان توي سطل
همه چيز انگار اين موقع هاي سال دنج مي شود . نزديك مي شود . انگار همه آدم ها از سرما هم كه شده هر جا مي نشينند سعي مي كنند سفت بچسبند به هم . توي اتوبوس دوست نداري بغل دستي ت از كنارت بلند شود و گرمايي كه بين تن هاتان جا خوش كرده را با خودش ببرد . اين ها را نمي توانم با هيچ چيز عوض كنم . حتي به قيمت چرك كردن سينوس ها و ورم چشم هام

Wednesday, October 3, 2007

:)


فكر مي كنم حواس پنج -شش گانه ام كم كم دارد بر مي گردد . از آنجا كه اخيرا از بعضي چيزها خيلي كيف مي كنم . يكيش پست هاي اخير آقاي بامداد . همينجا ناخنكي مي زنم به پست آخريش چون خيلي خيلي دوست دارم اين را . براي آذين عزيزم . : ) تنها كسي كه اينجا را مي خواند