دارد شروع مي شود . مثل هميشه از همين موسم ها . با كوچك ترين باد خنكي كه مي خورد توي صورتم سر درد مي آيد و صبح نشده سينوس هام چرك كرده و چشم هام ورم . كه دوباره كلاه سورمه ايه را بگذارم سرم و گوشه ي بخاري سگ لرزه بزنم . و صد البته همه مسخره ام كنند . اما نمي توانم پاييز و زمستان را با چيزي عوض كنم . شالگردن انداختنش را . زير پتو لم دادن و كتاب خواندن و چاي داغ را جرعه جرعه پايين دادن . جوراب هاي حوله اي رنگي رنگي . حتي همين سرما خوردن ها و آبريزش بيني و دستمال كاغذي ها كه هي مچاله مچاله توي كيفم تلنبار مي شوند تا آخر هفته حوصله كنم بريزمشان توي سطل
همه چيز انگار اين موقع هاي سال دنج مي شود . نزديك مي شود . انگار همه آدم ها از سرما هم كه شده هر جا مي نشينند سعي مي كنند سفت بچسبند به هم . توي اتوبوس دوست نداري بغل دستي ت از كنارت بلند شود و گرمايي كه بين تن هاتان جا خوش كرده را با خودش ببرد . اين ها را نمي توانم با هيچ چيز عوض كنم . حتي به قيمت چرك كردن سينوس ها و ورم چشم هام